سلام

گزارش روزانه .........

دیشب با مریم حرف زدم...

البته چند روز بود که حرف نزده بودیم..

دیشب حرف زدیم....

راستش حال دوتامون خوب نبود....

یعنی دیگه طاقت دلامون تموم شده...

سر شب که به مریم  اس دادم بهش گفتم حرف بزنیم..

ولی قبول نکرد..........

من اصرار کردم و اون چیزی نگفت..

ولی از ساعت نه ونیم تا یازده وربع گریه کرده بود...

حدود ی ساعت حرف زدیم...

ولی مریم حالش خوب نشد...

قطع کردیم و خابیدیم..

ولی مریم نخابیده بود.....

تا صب بیدار بوده....

صب هم زنگ زده بود به ابجیش و همه چی رو بهش گفته بود.......

این اس رو هم ساعت ده برام فر ستاد..................

((من به حق توکل کردم وتصمیمیم  برا زندگی با تو گرفتم...در راهشم تموم سختیها رو می کشم..فقط تو بایدپشتم باشی که بهت تکیه کنم..دیشب تا صب بیدار بودم..ب آبجی هم همه چی رو گفتم..قول داده تا ته ش کمکم کنه..هرجور ک میتونه..منم تا آخرسرحرفم هستم...توکل به صاحب الزمان....تو هم اگه موافقی یا علی..........))

من هم بهش جواب دادم..

مریم ظهر زنگ زد و گفت حالش خوبه....

گفت با روحیه کامل رفتم سراغ درس.......

پایان...