سلام اين چند روز بدترين روزهاي بود كه من ومريم سپري كرديم........
ميدونيد چرا؟؟؟؟
آخه صبح جمعه كه نفسم دلش تنگ شده بود و هر چه باهاش صحبت كردم دلتنگيش خوب نشد.....
از طرفي آبجياش هم اومده بودن خونشون و خونشون شلوغ بود...... عصر هم بهش گفتم تا حداقل ي كم بخونه!!!!! ولي مريم نتونست درسش رو بخونه......
خلاصه عصر مريم رفت بيرون با باباش وفاطمه.....رفته بودن امامزاده...
مريم به نيت من زيارت عاشورا رو خونده بود.......مرسي مهربونم.........
قرار شد كه از ديروز ديگه مريم دوباره مثل قبل شروع كنه به خوندن اين درساي لعنتي......
ولي ديروز مريم مريض شده بود علتش رو هم ..............
ولش كن.....شخصي هست..........
ديروزظهر زنگ زدم بهش خيلي حالش بد بود......
فكر كردم دوباره دلش تنگ شد ولي اشتباه مي كردم
نفسم سرگيجه گرفته بود........
نتونسته بود درس بخونه.......
هر چي باهاش صحبت كردم حاضر نشد بره دكتر وگفت مسكن خوردم....
تا اينكه عصر بهش اس دادم وحالش رو پرسيدم.
گفت بهتر نشدم.........
ازش خاستم كه بره دكتر.........
بالاخره رفته بود دكتر و دوتا آمپول زده بود..........
الحمدالله بعد از سه چهار ساعت حالش بهترشد!!
ديشب هم آخر شب يك ساعت وخورده اي باهم حرف زديم......
كلي حال مريم خوب شده بود.......
ولي چيزي كه خيلي برام مهم بوداينكه مريم تو اون حال مريضيش باز هم نگران من بودم......
نفسم خيلي شرمنده هستم..................
دوست دارم گلم.........
فدات شم عشقم.......
راستي امروز هم ظهر وقت خابيدنم اين اس رو مريم بهم داد....
جون دلم..عمرم...نفسم... الهي دورت بگردم...الهي پيش مرگت شم...اميد نفس كشيدنم...بخاب...چشاي نازت
رو ببند.....كه همه دنياي منه.....بخاب اميد زندگيم......محمدم..........عشق زندگيم...اولين وآخرينم بخاب......