نفسم...محمد..
چـشم هـآیـم رآ مـی بـنـدم
زمـآن رآ مـتـوقـفـ مـی کـنـم
مـسـآفـتـ هـآ رآ از بـیـن مـی بـرم
و تـو رآ در آغـوش مـی گـیـرم
دلـم بـرآے در آغــوش گـرفـتـنـتـ
تـنگـ شـده اسـتـ
در آغــوشم که میگرفتــی
آنقــدر آرام میشدم
که حتـــی
فرامـــوش میکردم
بـایـد نفــس بکشـــم
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 19:9 توسط محمدومریم
بسمـٍٍ الله الرحمنــٍٍٍٍ الرحیمــ "